کلاس آنلاین ریاضی، فیزیک و کامپیوتر -

فیزتک

فیزیک و تکنولوژی

ابراهیم پهلوان ۱۴ مهر ۸۸ ، ۰۱:۴۷ ۱ نظر بازديد: ۴۹۸
 
 

درست یک ماه و نیم پیش بود که خاله هام اومده بودند منزل ما و بحث پیدا کردن یک همسر مناسب برای ابراهیم خان (که بحث خیلی هم شیرینی هست) بالا گرفت. هر کسی پیشنهادی می داد و دیگران حول و حوشش کلی حرف و حدیث و غیبت و چک و چونه ...
آره همین صحبتها در جریان بود که صدای ساعت دیجیتال با اون بوق «بیپ بیپ» کزاییش در اومد و من برای اینکه سر نخ گم نشه و بحث شیرین مذکور بهم نخوره پریدم و در یک حرکت سه بعدی (!!!) دکمه ی قطعش رو زدم، طوری که آب از آب تکون نخوره و بقیه بتونن به حرفاشون ادامه بدن، ولی...
ولی یک اتفاق عجیب پیش اومد و اون اینکه ...
زنگ ساعت قطع نشد!!!

ای بابا! خاله ها به اتفاق مامانم اینا اشاره ای داشتن مبنی بر اینکه صداش رو قطع کنم. من هم یه تکونی به ساعت دادم تا بلکم قطع شه ولی قطع نشد که نشد، تازه بوقش صعودی بود و هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد.
چند باری از روی غضب به ساعت نیگا نیگا کردم شاید که از رو بره، نرفت که نرفت...

یه اشاره کردم و گفتم شما به بحث تون بپردازین، من درستش می کنم. لطفاً ادامه بدین...
رفتم سراغ جعبه ابزار و یک پیچ گوشتی چارسو برداشتم و افتادم به جان نحیف ساعت دیجیتال لب طاقچه.
ولی نه، بحث بکلی قطع شد و همه منتظر بودن ببینن آقای مهندس از پس این ساعت برمیاد یا نه، به قول معروف وقت زن گرفتنش شده یا نه.

من هم عزمم رو جزم کردم و با دقت تمام پیچهای جا باتریش رو باز کردم و در یک حرکت سه بعدی مارپیچ باتری ساعت رو در آوردم. ولی...
صدای زنگ ساعت دیجیتال لب طاقچه ای قطع نشد که نشد. (بابا بی خیال دست بردار دیگه چته؟ -جمله ی معترضه ای بود که در دلم رو به ساعت گفتم). ساعت از رو نرفت که ...

همه هاج و واج و من از همه بدتر (چون حسابی از بحث شیرین ازدواج دور شده بودیم) (شاید بگین: همیشه پای یک زن در میان است) (ولی نه! شاید هم بله) (باید ادامه اش رو بخونین).

خب، بعد باتری ها رفتم سراغ محفظه ی پشتی ساعت و از یک طرف شروع کردم. این تکه رو باز کن، صدا قطع نشد؛ اون قطعه رو باز کن، نه مثه اینکه نمی خواد ما به بحث شیرین برسیم - بابا داشت به یه جاهای خوب خوب ختم میشد- (این هم یه جمله ی معترضه ی دیگه که در دلمان رو به ساعت کزایی با عصبانیت و برافروختگی بسیار گفتیم). ولی نه مثه اینکه حسابی لج کرده، نمی دونم چرا هر چی سنگه مال پای لنگه، (شما می دونید؟).

آروم آروم به اعما و احشاء ساعت دسترسی پیدا کردم و هر دفعه یکیشون رو از جا در میاوردم تا بلکم صدای این لامذهب قطع شه. هی باز کردم و باز کردم ولی به هر قطعه ای با دقت گوش می دادم تا ببینم صدا از اینه یا نه. ولی نه!!!...

تا...



سرانجام چیزی دستم نموند جز یه عقربه. با یه نگاه حاکی از تعجب و دو شاخ برآمده از سرمان به عقربه چپ چپ نگاه کردم و ... بله! صدا از خودِ نامردشه! پشت عقربه یه محفظه ی کوچیک تعبیه شده بود.

- هر چی هست توی همین محفظه است. صدا از خودشه.

محفظه رو با دقت باز کردم و یک عنصر میکرو دیجیتال درش دیدم، بابا دس مریزاد به این آقایان متخصص، حالا من توی این میکرو دیجیتال رو چطور باز کنم. باتریش کجاس...

- خونه ی خاله از کدوم وره!

باید هر طور می شد این رو خفه ش می کردم. کار هم که از کار گذشته بود و معلوم نبود این دل و قلوه ای که از ساعت در آورده بودم مال کجاس تا ساعت به روز اولش برگرده. نیاز به یک مهندس جراج فوق تخصص از امریکا داشت. من هم رفتم از آشپزخانه یک عدد گوشت کوبِ نابِ ناب آوردم و کوبیدم روی قطعه ی میکرو دیجیتال که در بالا وصف حالش آمد.

همه با تحیر نیگاهی به من کردن و ...

چرا؟

خب هنوز از میان لاشه ی قطعه ی میکرو دیجیتال صدای بیپ بیپ به گوش می رسید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

(فقط مونده بود که من سر رو به آسمان کنم و داد بزنم خداااااااااااااااااااااااا ولی جلوی خودم رو گرفتم).

- نه مثه اینکه قرار نیست ما زن بستونیم. ;-)


جواب این سوال که «چرا صدای زنگ ساعت دیجیتال لب طاقچه ای خونه ی ابراهیم خان قطع نشد» رو شما با تخیل قوی تون بدین!
 

ما را از نظرات خود مطلع نماييدتماس با ما